شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی، و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکرهالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود. - شست و شوی خوب کردن، شست و شوی طرفه دادن. گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج). - ، بسیار سخن گفتن از راه نصیحت و دلسوزی. (آنندراج). - شست و شوی طرفه دادن، گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج) : ننگ هم چشمی است مانع ورنه از طوفان اشک شست و شویی طرفه می دادیم این افلاک را. میریحیی شیرازی (از آنندراج). رجوع به ترکیب شست و شوی خوب کردن در ذیل همین مدخل شود
شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی، و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکرهالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود. - شست و شوی خوب کردن، شست و شوی طرفه دادن. گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج). - ، بسیار سخن گفتن از راه نصیحت و دلسوزی. (آنندراج). - شست و شوی طرفه دادن، گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج) : ننگ هم چشمی است مانع ورنه از طوفان اشک شست و شویی طرفه می دادیم این افلاک را. میریحیی شیرازی (از آنندراج). رجوع به ترکیب شست و شوی خوب کردن در ذیل همین مدخل شود
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال: نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و شور انجمن. فردوسی. زین دهر بیوفا که نزاید هگرز جز شر و شور از شب آبستن. ناصرخسرو. گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانی است یا ز بهمانی است. مسعودسعد. نیست پندار پر خود را صبور تا پرش در نفکند در شر و شور. مولوی. اولاً وقت سحر زن این سحور نیمشب نبود گه این شر و شور. مولوی. شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. ، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال: نه او کشته آید به جنگ و نه من برآساید از شر و شور انجمن. فردوسی. زین دهر بیوفا که نزاید هگرز جز شر و شور از شب آبستن. ناصرخسرو. گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر. ناصرخسرو. من نگویم همی که این شر و شور از فلانی است یا ز بهمانی است. مسعودسعد. نیست پندار پر خود را صبور تا پرش در نفکند در شر و شور. مولوی. اولاً وقت سحر زن این سحور نیمشب نبود گه این شر و شور. مولوی. شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش. حافظ. ، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی. شستن چیزی. غسل. (فرهنگ فارسی معین) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست. حافظ. رجوع به شستشو و شست و شوی شود. - شست و شو دادن، شستن. پاک کردن: گر عاشقی ز گرد علائق غمین مباش کآن لعل آبدار دهد شست و شوی دل. صائب تبریزی (از آنندراج). ز سیل اشک چنان شست و شوی دیده دهم که هر نظاره فریبی بیفتد از نظرم. حکیم کاشی (از آنندراج). - شست و شو کردن، شستن. شستشو کردن. غسل کردن: خدای را به میم شست و شوی خرقه کنید. حافظ. - شست و شو کردن کسی را، بسیاری بد و دشنام و ناشایست گفتن بدو. سخت و بسیار بد و زشت گفتن. دشنام فراوان دادن. (یادداشت مؤلف)
شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی. شستن چیزی. غسل. (فرهنگ فارسی معین) : دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست. حافظ. رجوع به شستشو و شست و شوی شود. - شست و شو دادن، شستن. پاک کردن: گر عاشقی ز گرد علائق غمین مباش کآن لعل آبدار دهد شست و شوی دل. صائب تبریزی (از آنندراج). ز سیل اشک چنان شست و شوی دیده دهم که هر نظاره فریبی بیفتد از نظرم. حکیم کاشی (از آنندراج). - شست و شو کردن، شستن. شستشو کردن. غسل کردن: خدای را به میم شست و شوی خرقه کنید. حافظ. - شست و شو کردن کسی را، بسیاری بد و دشنام و ناشایست گفتن بدو. سخت و بسیار بد و زشت گفتن. دشنام فراوان دادن. (یادداشت مؤلف)