جدول جو
جدول جو

معنی شفت و شور - جستجوی لغت در جدول جو

شفت و شور
ساده کم عقل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شاتْ تُ)
لاف زدن (در زبان محاوره). (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
شست و شو. شستشو. (یادداشت مؤلف) : سه چیز شما را میراث گذاشتیم رفت و روی، و شست و شوی، و گفت و گوی. (تذکرهالاولیاء عطار ج 2 ص 335). رجوع به شست و شو، و شستشوی شود.
- شست و شوی خوب کردن، شست و شوی طرفه دادن. گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج).
- ، بسیار سخن گفتن از راه نصیحت و دلسوزی. (آنندراج).
- شست و شوی طرفه دادن، گوشمالی واقعی دادن. (از آنندراج) :
ننگ هم چشمی است مانع ورنه از طوفان اشک
شست و شویی طرفه می دادیم این افلاک را.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
رجوع به ترکیب شست و شوی خوب کردن در ذیل همین مدخل شود
لغت نامه دهخدا
(شَ رُ / شَرْ رُ)
فتنه و غوغا. جنگ و ستیز. جار و جنجال:
نه او کشته آید به جنگ و نه من
برآساید از شر و شور انجمن.
فردوسی.
زین دهر بیوفا که نزاید هگرز
جز شر و شور از شب آبستن.
ناصرخسرو.
گرنه مستی از ره مستان و شر و شورشان
دورتر شو تا بسر درناید اسبت ای پسر.
ناصرخسرو.
من نگویم همی که این شر و شور
از فلانی است یا ز بهمانی است.
مسعودسعد.
نیست پندار پر خود را صبور
تا پرش در نفکند در شر و شور.
مولوی.
اولاً وقت سحر زن این سحور
نیمشب نبود گه این شر و شور.
مولوی.
شراب تلخ می خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش.
حافظ.
، گاه این ترکیب به عنوان صفت (مسند) برای اشخاص استعمال می شود: فلان کس شر و شور است. (فرهنگ عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(شُ تُ)
شستشو. (ناظم الاطباء). شست و شوی. شستن چیزی. غسل. (فرهنگ فارسی معین) :
دارم عجب ز نقش خیالش که چون نرفت
از دیده ام که دمبدمش کار شست و شوست.
حافظ.
رجوع به شستشو و شست و شوی شود.
- شست و شو دادن، شستن. پاک کردن:
گر عاشقی ز گرد علائق غمین مباش
کآن لعل آبدار دهد شست و شوی دل.
صائب تبریزی (از آنندراج).
ز سیل اشک چنان شست و شوی دیده دهم
که هر نظاره فریبی بیفتد از نظرم.
حکیم کاشی (از آنندراج).
- شست و شو کردن، شستن. شستشو کردن. غسل کردن:
خدای را به میم شست و شوی خرقه کنید.
حافظ.
- شست و شو کردن کسی را، بسیاری بد و دشنام و ناشایست گفتن بدو. سخت و بسیار بد و زشت گفتن. دشنام فراوان دادن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شست و شو
تصویر شست و شو
((شُ تُ))
شستن چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شست و شو
تصویر شست و شو
غسل
فرهنگ واژه فارسی سره
شام و شور، شم و شور
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم وارفته
فرهنگ گویش مازندرانی
ریز مقام، از تکه های سازی مربوط به سرنا که در جشن ها نواخته
فرهنگ گویش مازندرانی
شام غذای شب
فرهنگ گویش مازندرانی